سختیاش هم این است که علیزاده با دقت تمام به پرسشها پاسخ میدهد و پرسشگر باید با آمادگی کامل سراغ او برود. به بهانه انتشار «آن و آن»، واپسین اثر علیزاده سراغ او رفتیم.
- شما در جایی گفته بودید، «موسیقی خود زندگی است» با توجه به اینکه موسیقی مقولهای شنیداری و متکی به مسائل تجریدی و انتزاعی است، چگونه میتوان ردپای این زندگی را در موسیقی شما درک کرد؟
بهنظر من از زمانی که زندگی انسان شکل ناخودآگاه دارد تا وقتی که به بلوغ فکری میرسد، به تدریج اشکال آگاهانهتری بهخود میگیرد و انتخاب برای او امری ناگزیر میشود. درک و دریافت درست کمک میکند که زندگی در مسیری سلامت و اطمینانبخش قرار بگیرد.
در هر صورت تمام انسانهای روی زمین دائما تلاش میکنند تا به این دریافت صحیح از دنیای اطراف نایل شوند. در واقع حسهای مختلفی که زندگی و مناسبات درونی آن به شما میدهد، با خودتان ترکیب میشود و شکل موسیقی بهخود میگیرد. اگر موسیقی را صرفا یک امر مکانیکی حاصل شده توسط یکسری ابزار بدانید، آن وقت موسیقی پدیدهای جدا از زندگی خواهد بود.
- پرسش من هم از اینجا شکل میگیرد که چگونه موسیقی بهعنوان یک امر انتزاعی با زندگی که پر از رخدادها و امور واقعی- یعنی اموری که به وقوع میپیوندند و بیش از هر چیزی شکل واقعی دارند- است، ترکیب میشود. اصلا این پیوند موسیقی و زندگی اجتماعی چگونه قابل تعبیر است؟
از وقتی که ما در یک روز زندگی را آغاز میکنیم، قسمت عمدهای از زندگیمان دستخوش یکسری قراردادهای ثانویه اجتماعی میشود که برای همه صدق میکند. زندگی ما بخش دیگری هم دارد که همان بخش انتزاعی است. حالت انتزاعی، حالتی است که انسان فرصت میکند از زندگی روزمره جدا شود و لااقل بتواند خودش را کشف کند.
همیشه در هنر فرمولهایی وجود دارد و گاهی هم اجرای صرف این فرمولها مورد علاقه مردم واقع میشوند. اما خیلی وقتها نمیتوان چنین پدیدهای را مترادف با هنر دانست. موسیقی موقعی جنبه هنری پیدا میکند که هنرمند فارغ از جنبههای عادی زندگی بتواند ذهنش را پرواز دهد. برای همین است که هنر هیچ وقت کهنه نمیشود.
- پس بهنظر میرسد شما خیال را به واقعیت ترجیح میدهید؟
منظورم از پرواز این نیست که ذهن شما فقط در ابرهای خیال پرواز کند. نگاه من به تخیل، نگاهی است که از واقعیت به خیال میرسد. شما در جامعهای به نام ایران زندگی میکنید که از کودکی آموزشهایی درباره زندگی در این جامعه به شما داده شده است. این آموزهها به تدریج جزء زندگیتان میشود. وقتی این لایه از زندگی قطور میشود، اندکاندک پشت آن لایه دیگری نیز شکل میگیرد.
گاهی حضور پدیدههای موجود- یعنی پدیدههایی که موجودیت مادی دارند- برای من شکل سمبلیک پیدا میکند و میتواند من را به خیالاتی فراتر از آن پدیده ببرد. پس قطعا هر هنرمندی یک دنیای درون دارد و یک دنیای بیرون. دنیای بیرون دنیایی است که من و شما با هم در آن اشتراک داریم. دنیای درون، دنیایی است که توسط آن به چیزی به نام هنر دست پیدا میکنیم؛ یعنی دنیایی که در آن با زبان عادی نمیتوان چیزی را توصیف کرد. اصلا فکر کردید هنر و بیان هنری چرا هیچ وقت تمام نشده است و تا بینهایت ادامه خواهد داشت؟ چون دنیایی نامحدود است و همین که بتوانید قدم را در راه کشف این دنیا بگذارید وارد مرحله دیگری از زندگی شدهاید.
- پناه بردن به دنیای درونی ارتباط شما با اجتماع را قطع میکند و این نقض حرفهای قبلی شما درخصوص پیوند ناگسستنی موسیقیتان با اجتماع است.
نه، اصلا این طور نیست و پیوندم با اجتماع هیچ وقت قطع نمیشود. اصلا این اجتماع است که چنین وظیفهای را روی دوش من میگذارد. بیان من هیچ وقت از روزمرگی سرچشمه نمیگیرد، بلکه آن رخدادهای روزمره در من جمع میشود و در آخر در دنیای درونم به چیز دیگری تبدیل میشود و این چیز دوباره از سمت من به طرف جامعه برمیگردد؛ یعنی این دایره از جامعه شروع میشود، از صافی دنیای درون من میگذرد و دوباره به شکل موسیقی وارد جامعه میشود.
شاید خیلی انتزاعی است که جمله موسیقایی را تعبیر کنیم و بگوییم این جمله بیانگر فلان فکر من است. در این دنیا هرکس ابزاری در اختیار دارد تا به وسیله آن بتواند افکارش را بیان کند. این وسیله ابتدا فکر هر کس است که بعدا شکل دیگری پیدا میکند و خیلی وقتها شکل هنری بهخود میگیرد. هنرمندان دنیایی دیگری دارند که میتوانند خودشان را درون آن قرار بدهند و برای مخاطبان خود تعریف کنند. اینجاست که موسیقی خود زندگی میشود. بهنظرم نابترین لحظات زندگی مخاطب، لحظاتی است که انسان از شکل روزمره جدا میشود و این جدایی آغاز یک ارمغان است.
- شما از واژههایی مثل پرواز و ارمغان استفاده کردید و در سالهای اخیر هم با بحثهای مثبت و حتی انتخاب مدهایی که شادیآور است، سعی دارید که امید را به جامعه القاء کنید. در این شرایط مسائل تلخ و گاه سیاه جامعه را چگونه در پیوند موسیقی و مردم لحاظ میکنید؟
بهطور کلی باید بگویم که جواب این سؤالتان را میتوانید با کنکاش در آثار من پیدا کنید.
اگر بخواهیم 10 سال اخیر را مورد بررسی قرار دهیم چگونه میتوانیم رد پای نابسامانیهای اجتماعی را در آثارتان بشنویم، چون بهنظر میرسد در این سالها به شکل آگاهانهای در حال پس زدن مسائل تلخ اجتماعی و حتی گاهی نادیده گرفتن آنها هستید.
نمی خواهم وارد تاریخ و طبقهبندی تاریخی آثارم شوم. هر هنرمندی سابقهای دارد. فکر کنم حتی شنوندهای که مرا نمیشناسد میتواند حس من را تعبیر کند و در لابهلای این صداها و نتها ردپای مسائل تلخ و شیرین اجتماعی را بشنود. منتها تلاش من این است که بیانم. یک گزارش سیاسی اجتماعی نشود، بلکه دارای ویژگیهای هنری باشد.
وقتی یک اتفاق ناگوار پیش میآید من و شما متاثر میشویم اما متأسفانه کمتر پیش میآید که این تاثیرپذیری شکل هنری داشته باشد. اغلب این تاثیرات حالتی ابتدایی و فقیرانه دارند و نمونههای آن را در بسیاری از آثار متداول میتوان دید. اینجا ظرافت و دقت نقش بسیار مهمی دارد که شما چگونه به اجتماع نگاه کنید. وقتی نگاهتان به پدیدهای اجتماعی سطحی و روزمره باشد حاصلش یک اتفاق بیمحتوا است، زیرا خیلی از شنوندهها هستند که بهصورت روزمره موسیقی را گوش میدهند و میخواهند با موسیقی عادی به ذهنیتهای عادی خودشان برسند؛ هر چند اگر یک مخاطب هر چه بیشتر فرهیخته باشد، آثار نازل نمیتواند او را راضی کند.
به همین دلیل در جامعه ما مدام بر سر این موضوع بحث است که آیا هرچه مورد استقبال واقع شد ارزشهای هنری دارد یا نه؟ بهنظر من نه! وقتی هنرمندی به سمت پدیدههای معنوی میرود، یک نیاز هم در مخاطب به وجود میآید و آن افزایش آگاهی و تعالی معنوی وی است که بتواند هنرمند را درک کند. این راهی است برای فاصله گرفتن از روزمرگی. منتها به دست آوردن این موقعیت چیز سادهای نیست و باید آموزش آن را در بسیاری از آثار متداول دید. از سالهای کودکی یا نوجوانی زندگی یک فرد شروع شود.
- اما آیا این تعالی معنوی یک محرک یا یک معلم یا یک استاد میخواهد؟
این محرک یا معلم یا استاد همان جامعه است و به محض آن که فرد چشم باز میکند در دنیای اطرافش وجود دارد.
- پس اگر در حال حاضر ما از یک موقعیت هنری و معنوی خوبی برخوردار نیستیم شما ریشهاش را در اجتماع میبینید؟
من به هیچ وجه مسائل مثبت موجود در اجتماع را نفی نمیکنم. یعنی شرایط حاضر را به هیچ وجه سیاه مطلق نمیبینم. تعالی بیشتر نیاز به برنامهریزی و دقت بیشتری دارد. با این وجود هم نسل امروز و هم نسل گذشته به هنر ناب دست پیدا کردهاند. منتها این تاثیرپذیری از دنیای اطراف بهخود شخص و دیدگاههایش نیز بستگی دارد. خیلی اوقات اگر دلم بخواهد از جامعه الهام بگیرم میروم و در خیابانهای شهر قدم میزنم و تاثیرات مثبت یا منفی خود را دریافت میکنم.
- البته اگر وقت کنید که این کار را انجام دهید و به میان مردم و خیابانها بروید!
حتما وقت میکنم. نگران نباشید.
- پس ترجیح میدهید بیشتر به کشف خودتان بپردازید تا به کشف اجتماع و مسائل جاری در آن؟
100در صد. اول کشف خود و بعد جامعه.
- در بخشی از صحبتهایمان به «حداقل» در کار هنرمند اشاره کردید. کشف خویشتن را «حداقل» کار هنرمند دانستید. با این اوصاف شما ابتدای راه هستید و موسیقی اجتماعی در مرحله بعدی قرار دارد. این تناقض را چگونه حل میکنید؟
فراموش نکنید که من هم بخشی از اجتماع هستم. خودشناسی چندان از شناخت جامعه فاصله ندارد. وقتی آدم هرچه بیشتر خودش را بشناسد، خود را آزادتر حس میکند و از خودش انتظارهای عجیب و غریب ندارد، احساسات و استعدادهایش را میشناسد.
وقتی یک جز از جامعه را بشناسید، این کمک میکند که جامعه را نیز بهتر بشناسید. البته این تکاپو تا آخر عمر ادامه دارد و شناخت هیچ وقت کامل نمیشود. بلکه در طول زندگی فرد، یک شناخت نسبی از پدیدههای اطراف پیدا میکند. من معتقدم هدف همیشه سمبلیک است. در واقع هدف انگیزهای برای به حرکت در آوردن شخص است و لذت عمر این است که در مسیر هدف گام بردارید. قطعا چیز مطلقی در این مسیر کشف نمیکنید.
کشفیات ما مربوط به دنیای خودمان است. همه دستورالعملهای انسانی و کتابهای آسمانی، شما را دعوت میکنند که خودتان را بشناسید. چون خودشناسی در نهایت به هستی شناسی ختم میشود. اگر یک فرد خودشناس باشد، جامعه خودش را بهتر درک میکند. اگر یک جامعه در ناهنجاری به سر میبرد به خاطر این است که افراد تشکیل دهنده آن خود را نمیشناسند و نمیدانند که در کجا قرار دارند. ناهنجاریهای اجتماعی همیشه از یک فرد شروع میشود. در چنین جامعهای همه فکر میکنند همه چیز حق آنهاست و دیگری حقی ندارد.
- شاید به خاطر چنین تفکری است که شما به نسبت سایر همدورهایهایتان رضایت خاطر و آرامش بیشتری دارید؟
امیدوارم. هر کس دورههای مختلفی در زندگی خود دارد و قطعا مشکلات من و همدورهایهایم مشترک است. اما چون درباره این مقولات زیاد صحبت شده من تمایلی به تکرار آنها ندارم. دیگر بس است راجع به عملکرد وزارت ارشاد و صداوسیما و سایر بخشهای دولتی و... صحبت کردن من اسم این بحثها را گذاشتم بحثهای فرسایشی.
ما بدون اینکه متوجه شویم، سالیان سال در این مسائل گیر کردهایم. اما با وجود مشکلات بسیار و انتقادهای فراوان به شرایط، ما باید از خودمان شروع کنیم؛ یعنی اگر هر کدام از ما کار خودش را خوب و درست انجام دهد، بسیاری از مسائل حل میشود.
- بهنظرم جامعه موسیقی ایرانی سالهای اخیر، جامعهای عقیم و غیر از این بوده است. ارزیابی شما از این موضوع چیست؟
ضمن اینکه جواب سؤال شما را خواهم داد، از منظری دیگر هم به این موضوع نگاه میکنم. فراموش نکنید که در دنیا بسیاری از مواقع هنرمندان ایرانی را ستایش میکنند که در چنین شرایطی همچنان موسیقی را حفظ میکنند. آثاری گرانبهای خلق میکنند. با اشاره به این موضوع میخواستم بگویم که نباید نیمه پر لیوان را نیز نادیده بگیریم.
قبل از انقلاب، هم موسیقی بازاری داشتیم و هم موسیقی هنری و حالا که 30 سال از انقلاب گذشته نیز چنین چیزهایی وجود دارد منتها شکلش عوض شده است. متأسفانه موسیقی بازاری گوش و سلیقه مردم را پر کرده است. مقصر اصلی این ناهنجاریها سازمان صدا و سیماست.
فقط کافی است ایستگاههای رادیویی را پشت سر هم مرور کنید. بهنظر من اهمیت هنر و روان آدم کمتر از اهمیت فیزیک و جسم آدم نیست. همان طور که وزارت بهداشت و نهادهای مشابه آن داریم تا جسممان سلامت بماند، روان ما هم نیاز به مراقبت دارد و رادیو و تلویزیون حکم آنگونه وزارتخانهها را پیدا میکنند تا از هنر، که همان روح و روان ماست مراقبت کنند.
- اتفاقا هنر احتیاج به مراقبت و سلامت بیشتری دارد.
100در صد. چون تاریخ و هویت ما در گرو نگهداری از فرهنگ و هنر است، اما متأسفانه تصمیمات غلطی در باره موسیقی گرفته میشود. از یک تهیهکننده رادیو بگیرید تا مسئولان ارشد دولتی.
به همین دلیل است که موسیقی امروزه بهعنوان هنر ناب و مستقل ارزش خاصی ندارد. بلکه تبدیل به وسیلهای شده است که توسط آن میتوان به امتیازهای ویژهای رسید. عدهای از همکاران ما هم تصمیم گرفتهاند در این مسیر به راه خود ادامه بدهند. البته خوب و بدش پای خودشان. به لحاظ تاریخ موسیقایی خیلی زود یک انقطاع در تاریخ موسیقی بعد از انقلاب به وجود آمد. در سالهای آغازین انقلاب حرکتهای خوبی شد که به مسیر درستی نیفتد و همه چیز شکل دیگری بهخود گرفت. وضعیت آموزش موسیقی اسفناک شد. شما تاریخ هنرستان موسیقی بعد از انقلاب را بررسی کنید، ببینید به چه نتیجهای میرسید. بهنظرم شاید اگر هنرستانها تعطیل میشد و یا بخش خصوصی واگذار میشد بهتر بود. دانشگاههای هنری هم جای خودش.
نتیجه اینکه تمام سمفونیهایی که برای پیامبران ائمه اطهار ساخته میشود، باید در اوکراین یا ارمنستان ضبط شود. یعنی هنوز یک ارکستر منسجم حتی برای ضبط آثار سفارشی باکیفیت خوب نداریم. این نابسامانیها از کجا میآید؟ آیا جوانهای ما نخواستهاند موسیقی کار کنند، آیا استعداد نداشتند. تمام اتفاقها در بیبرنامگیهای سالهای گذشته، اکنون نمود پیدا کرده و نتایج اسفناک آن را امروز مشاهده میکنید.
اگر شما مسائل مبتلا به موسیقی را میبینید، همه را از چشم موسیقیدانان نبینید. روند حرکت موسیقی در ایران طوری پیش رفت که فکر بسیاری از همکاران ما نسبت به موسیقی، فکر دولتی شد. دولتی که نگرش درستی نسبت به موسیقی ندارد. خب! در چنین شرایطی طبیعی است که انگیزههای هنری از بین میرود و نابسامانیها روز به روز بیشتر میشود. با این حال گاهی تلاشهایی میشود که قابل ستایش است.
- اجازه بدهید مقداری هم به آثار جدیدتان «آن و آن» بپردازیم. وقتی این اثر را گوش دادم احساس کردم به لحاظ روحی وارد مرحلهای دیگر از زندگیتان شدهاید که در این مرحله نوستالژی و رجعت به گذشته پر رنگتر از تکنیک و نمایش تواناییها و داناییهاست. فکر میکنم روحیهتان کمی رمانتیکتر شده که تکیه بیشتری به سنت ردیف کردهاید. در واقع کمی پیر شدهاید؛ البته منظورم از پیر شدن، فرتوت شدن و ضعف و پیری فیزیکی و جسمانی نیست؟
(پیر) کلمهای است که من خیلی دوستش دارم. قطعا میتواند فرمایش شما درست باشد. اتفاقهایی در زندگی هنری یک هنرمند میافتد که او نمیتواند در همه آنها حضور عمدی و نداشته باشد. شاید این اثر هم جزو همانها باشد. به هر حال شما از نسل جدید هستید و نگاهتان به موسیقی جالب است، اما میدانید که سنتگرایان با گوش دادن چنین اثری هیچ ربطی میان آن و سنت موسیقایی پیدا نمیکنند. بهنظرم آثار برخی از هنرمندان واریاسیونهایی از یک ایده اصلی است که در طول زندگی هنری شان آن را دنبال کردهاند. مثلا اگر قرار باشد من فیلمهای آقای کیارستمی را بررسی کنم دیگر لازم نیست در تیتراژ اسم ایشان را ببینم. چون آن فکر واحد پشت سر همه آثارش وجود دارد. در پرونده کاری من گرایشهای مختلف در حوزه موسیقی وجود دارد که همه میدانند، اما بیان شخصی من در زمینه تکنوازی، از تمام ذهنیت من هنگام آموزش موسیقی و چیزهایی که در سالهای بعد آموختم، تشکیل شده مثل یک شاعر ایرانی که برای گفتن شعر زبان فارسی را در اختیار دارد.
- برداشت من هم از «آن و آن» دقیقا در این نقطه با شما مشترک است. احساس میکنم یک شاعر نو پرداز و نیمایینویس حالا با توجه به همان ایماژهای نو تلاش میکنند غزل بگوید؛ یعنی اندیشههای نو در قالبی کهنه. شاید چیزی شبیه غزلهای سیمین بهبهانی؟
فکر میکنم مثال خوبی باشد. شاید شبیه به یک قالب کلاسیک مثل غزل باشد، اما غزل، یا غزلهایی که اوزانش ساخته ذهن خودم است. شما قصیده و غزلی که در «آن و آن» میشنوید را با کدام قصیده و غزل در موسیقی ایرانی مشابه میدانید؟ این نوستالژی که شما از آن یاد کردید، فقط میتوانید در کارهای خود من بشنوید. فرمایش شما درست است و من از این مسئله فرار نمیکنم. میدانید که این اثر، حاصل یک اجرای زنده است. حاصل یک آن است. «آن و آن» با اینکه در لحظه به وجود آمده است اما وقتی خودم گوش دادم حس کردم واریاسیون و یاد کردهای از کارهای خودم است.
- اما نسبت به کارهای قبلیتان این واریاسیون از حسین علیزاده، وفادارتر است به ردیف؟
امکان دارد مثال برنید.
- اگر منظورتان سه تار نوازی باشد میتوانم از«ترکمن» یاد کنم.
ترکمن منهای قطعه ترکمن بقیهاش خیلی کلاسیک است و در واقع نوعی اجرای ردیف راست پنجگاه است.
- درست است که ردیف راست پنجگاه است، اما حس شوریدگی شما در اجرای مضرابها، رنگ و بویی فارغ از ردیف به آن داده است. در حالیکه جمله بندیهای شما در «آن و آن» به اصل ردیف و اجرای قدما تا حدودی نزدیکتر است؟ اینجاست که پای پیری بیشتر به میان میآید و مخاطب فکر میکند شما هنگام ساز زدن بیشتر در گذشته سیر میکردهاید؟
خدا کند این پیری که شما میگویید، از لحاظ تکنیکی نباشد. برای اینکه اگر پیری نوعی فرسودگی در ذهنیت و تکنیک من باشد، خیلی جالب نیست. بهتر است که تشک را ببوسم و کنار بروم.(با خنده) وقتی شما میگویید بار نوستالژیک دارد برای من زیباست و این را میپذیرم. این چیزی نیست که من روی آن تصمیم بگیرم. حتما این طوری است. اتفاقا این موضوع به شکل سمبلیک برای من زیباست. برای اینکه دوران نوستالژیک من برای موسیقی ایرانی هنوز مدرن است. این تعریف از خود نیست. از نظر موسیقایی تجزیه و تحلیل نشده است. این است که ترسی از جنبههای نوستالژیک و باز شدن پای آن به آثارم ندارم. خیلی از ایدههایم را خیلی دوست دارم و امکان دارد روی صحنه که میروم بخواهم براساس آنها بداهه نوازی کنم.
- یادتان هست که وقتی با پژمان حدادی روی صحنه رفتید چه حالی داشتید که نتیجهاش به «آن و آن» ختم شد؟
یک شوق کودکانه و عجیب و باور نکردنی. البته باید به نقش مهم پژمان حدادی در این اثر اشاره کنم. چون همراهی کردن با این شیوه کار چندان سادهای نیست. این موسیقی در «آن» و در لحظه خلق میشود و تمبک نوازی صاحب سبک میخواهد. بهدلیل این همراهی لذت بخش دست پژمان را از میفشارم. باورتان نمیشود بعد از اتمام کنسرت چند لحظه بدون صحبت کردن به یکدیگر نگاه میکردیم و قبل از اینکه کلمهای از دهانمان خارج شود، مدتی چشمانمان پر از اشک شد.
- آیا رویکرد شما به سه تار پس از سالها، دلیل خاصی داشت؟
گاهی اوقات دلایل اتفاقی، گاهی هم حسی باعث به وجود آمدن یک اتفاق میشود. در هر صورت گاهی سه تار شکل بیانی و حس نزدیک تری دارد.
- در کنسرتی که به خلق «آن و آن» منجر شده کدامیک از این دلایل سبب شد سه تار را برای اجرا انتخاب کنید؟
هر دو علت وجود داشت. اتفاقیاش این بود که وقتی ما به سفرهای طولانی در دور میرویم، نمیتوانیم چند ساز به همراه خودمان ببریم. در آن سفر چون «سرود گل» را هم باید اجرا میکردیم، من ناچار بودم «شور انگیز» را با خودم ببرم. این باعث شد که نتوانم تار را با خودم همراه کنم. حملش سخت بود. ضمن اینکه گاهی یک چیز ناخودآگاه شما را همراه خودش میبرد و این نیاز در لحظه به وجود میآید که منجر به انتخاب میشود.
- نکتهای که در پایان صحبتهایمان لازم دیدیم مطرح کنیم بحث گرایش شما به موسیقی چند صدایی است. در قسمتی از گفتوگویمان با شما به قطعاتی از ساختههایتان اشاره کردید که ساختاری قاجاری و کاملا کلاسیک و تکصدایی دارند و آنها را هم در ردهبندی سبکهای مورد علاقهتان نیز قرار دادید. شما که در طول این سالها پرچمدار موسیقی چند صدایی بودهاید و خواننده محوری را نمیپسندید چگونه میتوانید به سمت تالیف و حتی اجرای چنین آثاری بروید؟
آیا من باید از کسی اجازه بگیرم که سراغ چگونه موسیقیای بروم؟ اگر درست و خوب به موسیقی گوش کنید، متوجه میشوید ما در دنیای موسیقی تک صدایی نداریم. همین موسیقی دوره قاجار که میگویند تک صدایی است، این طور نیست. اگر شما ساز قدما را گوش کنید، میبینید همراه ملودی اصلی مرتبا صداهای دیگری میآید که معمولا شکل پدال یا اصطلاحا واخوان دارد،س یا همینطور ترکیب انواع کوکها. اینکه میگویم، موسیقی تک صدایی فقط یک اصطلاح است. اصلا چراسازی مثل تا، سیمهای دوبل دارد؟ فقط برای اینکه صدایش قویتر شود؟ نه این ترکیب و ارتعاشهای حاصل از آن یکهارمونی خاص در دل خودش دارد. چرا نباید این صداها را در موسیقی ایرانی شنید؟ گوش من با مردم عادی فرق میکند و اینهارمونی را میشنوم. در نتیجه میآیم هارمونی خاص موسیقی ایرانی را از دل آن استخراج میکنم.
- این سؤال را به این دلیل مطرح کردم که شما در گذشته اعلام برائت کرده بودید از اینکه بخواهید گروهی داشته باشید که همه یک قطعه را اجرا کنند و یک خواننده هم بخواند و شاید دلیل به وجود آمدن گروه هم آوایان داشتن چنین تفکری است؟
من نمیگویم آن فرم نباشد. آن فرم که شما میگویید یک فرم دیگری در موسیقی ایرانی است. همیشه یک تعبیر اشتباه از حرفهای من در این زمینه وجود دارد. بهنظر من انواع موسیقی نباید همدیگر را نفی کنند. باید وجود داشته باشند. متأسفانه در ارگانها و نهادهای دولتی، ریشه نوآوری عمیق زده شده است.
اگر شما به رادیو و گاهی به تلویزیون دقت کنید، متوجه میشوید از موسیقیدانهایی یاد میکنند که در قید حیات نباشند. این یک نگاه غلط است که باکمال تأسف، قدرت تصمیمگیری در دست این نگاه است. اگر شما مدرنیستها را مطالعه کنید میبینید که شناخت آنها از اصول کلاسیک خیلی بیشتر و بهتر از کلاسیک کاران است. آنها میدانند که کجا باید مرزها را برداشت چون آنها را خوب میشناختند؛ یعنی مدرنیستها از ماهرترین کلاسیکرهای هستند. من شخصا با ردیف زندگی کردهام و در این مسیر شاگرد تربیت کردم.
اما چرا به آنها توصیه میکنم صرفا ردیف نزنید. چون آنها باید بعد از یادگیری ردیف، سراغ احساس و خلاقیت خودشان بروند. این مسئله در آموزش ما مفقود شده است. این است که از شما میخواهم من را فقط در یک مسیر نیاندازید. اجازه بدهید مسیرم را خودم تعیین کنم. من حق دارم با احساسات روز خودم زندگی کنم. حالا اگر من امروز سه تار را برداشتم و یک گوشه از ردیف را اجرا کردم و ارضا شدم، این حق را بهخودم میدهم فردا همان گوشه را بهعنوان یک موتیف یا ملودی در یک قطعه مدرن استفاده کنم. حالا شنونده حق دارد گوش کند یا نکند